-
پشت درهای بسته 16
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1399 12:01
بنفشه بعد از پیادهروی دراز کشید. اینترنت را وصل کرد و پیامهای کیارش را خواند. دو سه فیلم کوتاه تازه فرستاده بود. دربارهی برگی که زیر میکروسکوپ شکل جالبی داشت توضیحاتی داده بود ولی بنفشه اینقدر پریشان بود که حرفهایش را نمیشنید. فقط غرق فکر تصاویر را تماشا میکرد تا خوابش برد. غروب مامان وارد اتاقش شد و گفت: وای تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1399 23:33
صدای آن طرف گوشی گفت: بنفشهخانم... هی بنفشهخانم... بنفشه تکانی خورد و گفت: ها... بله ببخشید... یه لحظه حواسم پرت شد. =: کجاهایی که با ما نیستی؟ و چشمکی دوستانه زد. بنفشه با تردید نگاهش کرد. ریزنقش ولی خوشقیافه بود. موهایی به رنگ خاک داشت. نه به ظاهرش ایرادی وارد بود و نه به رفتار شاد و پرانرژیش. بنفشه نفسی عمیق...
-
اسباب کشی
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1395 17:45
سلام به روی ماه دوستام از خدا می خوام که حالتون خوب خوب باشه خیلی وقته که سیستم نظردهی اینجا داره اذیت می کنه. در و دیوار خونه اش نم کشیده انگار. با سیستم های اندروید و آی او اس و ویندوزفون کنار نمیاد... از روزی که با وبلاگ آشنا شدم حس کردم بلاگ اسکای خونمه. سالها خونه ام بود ولی فعلاً مجبورم برم آپارتمان نشینی! میهن...
-
گذر از سی (5)
دوشنبه 24 خردادماه سال 1395 16:52
سلام سلام امیدوارم همگی خوب وخوش باشین و طاعاتتون قبول درگاه حق باشه. و امیدوارم از قسمت بعدی کم کم این قصه شاد بشه. حوصله ی غمگین بازی ندارم اصلاً! شاد باشید آرام پیش رفت. گوشه ی انتهایی پنجره را انتخاب کرد و نشست. شایسته سر برداشت. لحظه ای با اضطراب نگاهش کرد و بعد دوباره نگاه از او برگرفت و از پنجره به حیاط قدیمی...
-
گذر از سی (4)
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1395 17:03
سلام سلام حلول ماه مبارک رمضان رو تبریک میگم. خدایا با دست خالی امدیم. انشاءالله با دست پر و دل سبک این ماه رو بگذرونیم. خیلی دلم می خواد بیشتر بنویسم ولی واقعاً نمی رسم. پ.ن ارکیده جانم ناپیدایی... امیدوارم که حالت خوب باشه پ.ن 2 دلم برای دوستای وبلاگی قدیمی تنگ شده با صدای شماطه بیدار شد. دستی روی ساعت قدیمی کوبید....
-
گذر از سی (3)
شنبه 15 خردادماه سال 1395 23:16
سلام سلام اینم قسمت بعدی نقد کنین. بگین چطور داره پیش میره. به اتاق برگشت. نازنین وسط هال ایستاده بود. با ورود او گفت: خاله شایی وایسا یه عکس ازت بگیرم. ایستاد و با لبخند به دوربین او چشم دوخت. بعد پرسید: چی شد؟ قیافم خیلی جوان و جذاب به نظر می رسه؟ صدایی در ذهنش گفت: قیافت شبیه یه مادر سی ساله ی خسته به نظر می رسه که...
-
گذر از سی (2)
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1395 23:59
سلام سلام الهی که حال و احوالتون خوش و ایام به کامتون باشه مرسی از استقبال گرم و پرشورتون. امیدوارم که بقیه اش هم باب میلتون پیش بره و لذت ببرین بچه ها و کارگرها و آقاجون را توی حیاط جا گذاشت و وارد اتاق شد. توی اتاق هم در تب و تاب عید بودند. هرکسی به کاری مشغول بود و ورودش توجهی جلب نکرد. مهدیه خواهر کوچک شوهر مرحومش...
-
گذر از سی (1)
یکشنبه 9 خردادماه سال 1395 16:30
سلام سلام! چقدر دلم برای شما و اینجا تنگ شده بود. این چند روز هی نمیشد بنویسم. بالاخره امروز قسمت شد و فرصتی پیدا کردم شکر خدا. کافه آنا و بحث درباره ی ادبیات زنانه این ایده رو بهم داد که این بار درباره ی یک زن بنویسم. امیدوارم دوست داشته باشید. گذر از سی فنجان قهوه اش را برداشت. تقویم را ورق زد. جرعه ای نوشید. فنجان...
-
شوق کعبه عشق خانه (پایان)
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1395 17:56
سلام بر دوستان عزیزم این هم قسمت آخر داستان. اون چه که از دست و دل من بر می آمد همین بود. خیلی دلم می خواست خیلی عمیقتر و بهتر بنویسم. نشد. ولی برای همین قدر هم که تونستم و نوشتم هم خدا رو شاکرم. خیلی دلم می خواست بنویسم. الهی شکر. انشاءالله خیلی زود سوژه ی بعدی پیدا بشه و بیام. دوستتون دارم صبح روز بعد ریحانه خواب...
-
شوق کعبه عشق خانه (26)
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1395 00:25
سلام به روی ماهتون به چشمون قشنگتون تقدیم با عشق: ریحانه با بی قراری توی لابی قدم میزد. بعد از کلی پرس و جو از داریوش و بقیه ی همسفرها فهمیده بود که حال مادرجون بهم خورده است. بالاخره هم مادرجون رسید؛ در حالی که حمید زیر بغلش را گرفته بود و آقای فرازمهر داروها و وسایلش را می آورد. حالش از آن چه که ریحانه فکر می کرد...
-
شوق کعبه عشق خانه (25)
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1395 16:59
سلام دوستام خوب و خوشین انشاءالله؟ حس نوشتن منو ندیدین؟ همین دوروبر بود! هرچی می گردم نمی بینمش... مادرجون بعد از منا کمی مریض احوال بود. روز بعد هم نتوانست به حرم بیاید. حمید و ریحانه به حرم رفتند و حمید به نیابت از او اعمال را انجام داد. ریحانه هم یک طواف را به نیت مستحب با حمید همراه شد و باقی زمانی که حمید مشغول...
-
شوق کعبه عشق خانه (24)
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1395 23:34
سلام به روی ماه دوستام عید گذشته تون مبارک یه پست کوتاه ولی بسیار سخت و نفسگیر. نوشتنش خیلی سخت بود. خدا کنه اشتباه ننوشته باشم. خیلی جستجو کردم. انشاءالله درست باشه. خوندنش هم احتمالاً سخته. همون سخت و شیرینی که اول داستان مادرجون می گفت. البته اگر تونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم. موفق باشید در پناه امیرالمؤمنین علیه...
-
شوق کعبه عشق خانه (23)
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1395 13:58
سلام به روی ماه عزیزان جان ببخشید که اینقدر طول کشید و دیر شد. از همیشه شلوغتر بودم. گرفتار روزمرگیهایی به اسم زندگی.... سفر و حضر و عروسی و فوت ناگهانی و نامزدی و مریض داری و.... همه چی کنار هم.... خدایا شکرت.... نیمه دوم تعطیلات با ماشین رفتیم مشهد. به یاد همتون بودم. اینقدر شلوغ بودم که نشد قبلش خداحافظی کنم. بعدشم...
-
شوق کعبه عشق خانه (22)
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1395 01:08
سلام سلام سلامممم عیدتون مبارک! تنتون سالم لبتون خندون دلتون شااااااد این کامپیوتر ما بالاخره جا گیر و اصلاح شد شکر خدا. فقط کارت گرافیکش کمی مشکل داره که انشاءالله اونم کم کم درست بشه رنگ و روش باز شه قصه هم نشده بنویسم. یه پست کوچولو داشته باشین به قول کرمونیا سُکِش بشکنه تا بعد بیام انشاءالله حمید گفت: دور یک تموم...
-
معذرت
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1394 14:00
سلام به روی ماه دوستام عذر تاخیر. ما خوبیم و همه چی خوبه به لطف خدا.... فقط کامپیوترم حالی نداره که آقای همسر دارن کم کم بهش رسیدگی می کنن. این چند روز هم تا گردن توی خانه تکانی فرو رفته بودم. هنوز آشپزخانه و کتاب خانه ی عزیزم موندن. تمام اتاقای خونه رو باهم جابجا کردم اینه که حسابی سنگین شد. پرستاری و خیاطی هم که بود...
-
شوق کعبه عشق خانه (21)
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1394 22:34
سلام سلام سلام خوب هستین انشاءالله؟ سرحال؟ قبراق؟ منم شکر خدا خوبم... همچنان مشغول پرستاری هستیم. ویش می لاک! آبی نوشت: خیلی جزءجزء و ریز می نویسم. شاید حوصله سر بر باشه ولی دوست دارم خودمو تو اون فضا حس کنم. خدا قسمت همه ی آرزومندان بکنه به خیر و عافیت... حمید صبح روز بعد با غر و لند فریدون هم اتاقیش، از خواب بیدار...
-
شوق کعبه عشق خانه (20)
جمعه 7 اسفندماه سال 1394 23:07
سلام به روی ماه دوستام انشاءالله که حالتون خوب خوب باشه ببخشید که خیلی طول کشید. درگیر پرستاری از خاله ام هستم و خیلی کم فرصت نوشتن می کنم. الهی خدا به همه ی مریضها شفای عاجل و کامل بده. حمید و ریحانه چند لحظه ایستادند تا این که آقای داورفر دوباره گفت: برین دیگه. منتظر چی هستین؟ ریحانه کنار ویلچر مامان جون خم شد و...
-
شوق کعبه عشق خانه (19)
جمعه 30 بهمنماه سال 1394 00:18
سلام سلام شبتون بخیر و شادی این هم از ادای اعمال و عقد... نوشتن این دو قسمت اخیر خیلی سنگین بود. دلم اونجا... تنم اینجا بود. خدا قسمت همه ی آرزومندان بکنه به خیر و عافیت... فعلاً تا اینجا رو داشته باشین، چیزکیک خوردن عروس و داماد بمونه برای قسمت بعد ریحانه در گوشه ی انتهایی اتاق روی تختش نشست و مشغول ور رفتن با...
-
شوق کعبه عشق خانه (18)
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1394 17:13
سلاااام بر دوستان جان انشاءالله که حالتون خوب و تنتون سالم باشه منم خوبم شکر خدا. صبح تا حالا حوصله ی هیچ کاری نداشتم. به جای هزار و یک برنامه ی واجب که باید انجام می دادم فقط خوندم و نوشتم... رسید به مکه بغض کردم. خدا قسمت همه ی آرزومندان بکنه به سلامتی. طواف و عقد باشه برای قسمت بعد که از روی حوصله و دقت بنویسم...
-
شوق کعبه عشق خانه (17)
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1394 22:59
سلااااام خوب هستین انشاءالله؟ اینم قسمت بعدی. تند رفتیم برسیم به حج انشاءالله... ویرایش هم نشده. اشکالی اگر دیدین حتماً بهم بگین. ممنون حمید از فردای همان روز هرطوری بود راهی بیمارستان شد. می ترسید بالای سر کارگرها نباشد و نقشه های خودش و ریحانه نقش بر آب بشوند. ریحانه هم آمد. تصمیم گرفته بود صبحها بیمارستان باشد و...
-
شوق کعبه عشق خانه (16)
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 17:10
سلام سلام سلامممممم خوب هستین انشاءالله؟ منم خوبم شکر خدا. دیشب رسیدم. جانم براتون بگه که رفتم به یک ابرشهر که بیشتر مردمش به زبان خارجه ی آذری صحبت می کردن و من بلد نبودم. یک بیمارستان هم بود کنار یک برج عظیم که خودش اندازه ی یک شهر عظمت داشت! خلاصه که گمانم رفته بودم خارج! جاتون که خالی نبود. انشاءالله هیچوقت...
-
سفر
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 16:47
سلام خوبین؟ منم خوبم. مثل همیشه شلوغ.... فردا صبح مسافر تهرانم. دلم می خواست قبل از رفتن یه پست دیگه بنویسم ولی اصلاً وقت ندارم. مواظب حمید و ریحانه باشین تا برگردم :) دوستتون دارم
-
شوق کعبه عشق خانه (15)
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 16:24
سلام دوستام خیلی کار دارمممم.... خونه که تمیز شد نشستم به نوشتن. خدا کنه بقیه ی کارام هم منظم و خوب بشن.... ریحانه بعد از خوردن نهار دوباره سر کارش برگشت. غرق فکر مشغول طرح زدن بود. نمی دانست دیگر چه اطمینانی باید به حمید بدهد. مامان در اتاقش را باز کرد و پرسید: کلاس حج میری؟ سر برداشت و گفت: نه خیلی کار دارم. هیچ حرف...
-
شوق کعبه عشق خانه (14)
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1394 15:38
سلام :) ذهنم مشغوله نوشتنم نمیاد.... تمام راه در سکوت طی شد. هر دو در افکار خودشان غوطه ور بودند. حمید جلوی خانه ی آقای بهاری توقف کرد. برگشت و با ناراحتی گفت: ریحانه یه جواب به من بده. حالم بده. ریحانه در را باز کرد و بدون این که به او نگاه کند گفت: من قبلاً بهت جواب دادم. _: تو به من جواب ندادی ریحانه. پاسم دادی به...
-
شوق کعبه عشق خانه (13)
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 16:44
سلاااااااااااام یک پست بلند بالا بعد از چند وقت ویرایش نشده. اشکالی داشت بگین اصلاح کنم کتاب و دفترش را باز کرد و سعی کرد بخواند. مداد هم دستش بود تا هرچه یادش می آید یادداشت کند. اما حواسش نبود و نوشته ها را نمی دید. فقط بی هوا خط خطی می کرد. چشمهایش را مالید و سعی کرد به متن توجه کند. با صدای بلند از روی درس خواند....
-
شوق کعبه عشق خانه (12)
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 15:00
سلاااااام عزیزانم من طاقت غم و غصه ندارم. با یه قسمت شاد شاد برگشتم. شاد شاد باشید همیشه ریحانه بدون خداحافظی پیاده شد و با شانه های فرو افتاده به طرف خانه رفت. حمید سعی کرد بغضی را که راه نفسش را تنگ کرده بود فرو بدهد اما نتوانست. دلش یک دل سیر گریه می خواست. آخرین بار کی گریه بود را به خاطر نمی آورد. بدون توجه ماشین...
-
شوق کعبه عشق خانه (11)
چهارشنبه 23 دیماه سال 1394 14:31
سلاااام جوگیر شدم خیلی سریع یه پست کوچولوی دیگه نوشتم یک کوووووه لباس اتویی منتظرمه و یک کمر نیمه همراه! برام دعا کنین سبک و خوب تمومشون کنم دو سه ساعت بعد وقتی گیج و حیران وسط ورودی بیمارستان ایستاده بود، با ترکیدن یک کیسه فریزر جلوی صورتش از جا پرید. دو قدم عقب رفت و با گیجی از ریحانه پرسید: تویی؟ +: علیک سلام....
-
شوق کعبه عشق خانه (10)
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 21:44
سلام سلام به روی ماه دوستام خوب هستین انشاءالله؟ منم بهترم شکر خدا. ممنون از احوالپرسیاتون. ورزش می کنم و کمی استراحت و تقریباً به زندگی روزمره برگشتم به لطف خدا. هرچند هنوز باید خیلی مراقبش باشم که دوباره عود نکنه. اینم یه پست کوچولو که تو چند روز گذشته ذره ذره نوشتم. امیدوارم لذت ببرین. سعی می کنم زود بیام. حمید...
-
شوق کعبه عشق خانه (9)
جمعه 18 دیماه سال 1394 14:30
سلام به روی ماه دوستان جان ببخشید که نیستم و نمی نویسم. از هفته ی پیش کمرم گرفته و بیشتر از چند دقیقه نمی تونم بشینم. چند بارم کامپیوتر رو روشن کردم و سعی کردم بنویسم اما نتونستم.دو سه صفحه قبلاً نوشته بودم که الان همون رو می فرستم تا انشاءالله یه کمی بهتر بشم. خیلی خیلی از لطفها و احوالپرسیاتون ممنونم عزیزانم چند روز...
-
شوق کعبه عشق خانه (8)
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 23:34
سلام سلامممممم عیدتون با کمی تاخیر مبارککککک از صبح هی می خوام پست عیدی بذارم هی نمیشه... دیگه تا الان بالاخره آماده شد شکر خدا... آبی نوشت: از روزی که حمید گفت بچگیش دوست داشته کاغذدیواری پاره کنه، این رضای ما هرروز یه کمی از کاغذدیواریامونو پاره می کنه! به نظرتون الهام جان رو بزنم یا حمید رو یا رضا؟! عصر دوشنبه وقتی...